به نام مهربانترین مهربان
من از طوفان می ترسم
من از بی رحمی این باد، می ترسم
چرا باید بترسم ؟
منم فاخته
آزاد آزادم
ولی از رعد می ترسم
من از بغضی که سنگین است . می ترسم
صدای رعد می گوید
منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد
کمی باران,کمی اشک می خواهد
دلم می خواهد نترسم از کنایه
که پیرم کرد با سختی ها خدایا !
دلم می خواهد امشب زار زار
همپای رعد بگریم
دلم امشب هوای مرگ دارد
هوای پر زدن با اشک دارد
دلم امشب هوای دیگری هست
دلم امشب می خواهد بگرید
نکن فریاد ای ابر
دلم می ترسد از این خشم طوفان
دلم خیس است بس است باران !
چه سخت است این شب ، شب سرد
کنار هیزم خیس اتاقم
نه کبریتیست نه گرمایی, نه پتویی
که گرم دارم دلم را در اتاقم
نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد
بل این دل, سردِ سرد است ای شب سرد!
دلم میگفت شکستم ، خستم
زمان میزد کنایه از بر من
تو ای دختر حیا کن ، دست بردار
بنوش از جام مرگ و بال بگشای
احساس میکنم دردی فزون تر
سینه ام را می فشارد
درد را در سینه می گیرم
می دوم, پای عریان
در شبی برفی
ماه نمی خواهم
من عاشق نورم , خدا را دیده ام
باز سیلی خوردم
امان از دل خدایا.
قلب من از سنگ نیست
اما سنگ می زنند
زندگی خانه و ویلا و سرگرمی نبود !
زندگی روشن شدن از محفل عشاق بود
من که یار و یاورم یزدان بُوَد
پا قصد رفتن کرده ام .
گوشه ای از زمان کنج من است
تو نمی دانی من چه می دانم!
در وجودم موسیقیست
و فرو می ریزد گاهی از سستی پل
ذرات وجودم
گاهی جای دستیست که به دلگرمی آن
می زنم لبخند
گاهی می لرزد اشک
آری گاهی نیست
می ترسم که خیال
بشود رویای صادقانه زندگی ام .
در زندگی
هر وقت گریه کردم, ماجرا قطعاً تو بودی
دریا اگر از جنس اشک من است ,
دلیلش قطعاً تو بودی
گر بدنام و رسوا گشته ام از بی قراری ,
علتش قطعا تو بودی
گمراه راه عشق شدم , مجرم منم, علت تو بودی
اینجا اگرحرف تو است , پرهیز ندارم
راهی که علتش قلب تو است , پروا ندارد
عقل , راه دگر را مینماید بر دلم
راهی که عقل گوید , حلال است
لیک عقل, از دل سواست
من راه عشق را میروم ,
علت کوچ دل فاخته . قطعا توهستی
بین من و تو احساسی ست
میتپد قلب میتپد روح
می شود گرم دستانم
درون, کلبه ای دارم
گاهی که دلم می گیرد
می زنم پرسه در نی زار
پشت آن تل
پشت آن تل که هر شب
نیلوفر پای سجاده حق
می کند راز و نیاز, تنها
تنها با خدا .
دریا . دریا . دریا
یاد آن روز بخیر
تو به من گفتی در ساحل « عشق »
گفتم چیست! گفتی زیباست ! زیبا .
گفتم چیست!گفتی خود باشی می فهمی!
و گذشت دریا رفت
ماندم از آن قصه پاک
لرزیدم, آخر دریا نیست
دیگر لحظه ای نیست که دریا بروم
اما تو, تو باز , بی دریا , گفتی « عشق »
گفتم چیست ؟ گفتی در توست !
حال که نه دریا می بینم و نه ساحل
می دانم دریا اینجاست
در سینه ی من
می دانم عشق زیباست
و تو می خندی این بار
خدا, تو همیشه می خندی
قایقران بران
ساز را کوک می کنم
سل, سل و دو
دو , فا . می و سل
آماده ام , آماده
می زنم تار, می نوازم سیم ها را
می خوانم از دل تنگی, نغمه آه
ماهیان گوش ها را تیز تر می کنند
میشود دریا دوچندان
ماهیان درد مرا فهمیده اند
اشک ماهی هاست,
دریا بیشتر موج بیشتر
آه من یک آه نیست
آه من قصه نیست
بران, قایقران بران
آن قدر بران تا چو یک خشکی
تمام دور من آبی باشد
می نوازم ساز
شعر نو درباره کودک دلشکسته و تنها
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/03/16
ما بین دل و سنگ
مانده کودکی تنها
سنگ باشد با بادبادک فردا؟!
یا که دل با سرخی امروز!؟
کودک دل شکسته قصه ما
کوچک است, گناه دارد
نزنید سنگ به قلب شیشه ایش
باز با کرانه صبح
می وزد ترانه ی باران
تا شمیم صبح قشنگ, بنماید هستی جهان را پیدا
باز ستاره شب امروز, پشت نور خوابیدست
و به خواب چهره پاک معصومی ست
که به سنگ خورده خون آلود است
باد می آید وزان وزان
ابر می پاشد قطره های باران ا
کودک قصه راه, بی پروا
سنگ خورده است و بیمار است
تب جان گداز عشق بیداری
شده است ماورای ذهن خسته من
آه, گرگ بره نما
به کجا می بری بادبادک کودک تنها را
آه, چرا ماه نمی تابد زپشت ابر سیاه ؟
آه, گرگ بره نما
چنگ نزن کودک قصه ما تنهاست چنگ نزن
ای وای که دل شکسته ای را نمک زده ای
عاقبت اندیش, خدا با کودک تنهاست
آه,گرگ بره نما همیشه پیروز است ؟
عاقبت اندیش, همیشه با کودک تنهاست
او خداست .
خدا همیشه پیروز است
یکشنبه:16/03/1389
شاعر الهه فاخته
شعر نو درباره تنهایی و عشق
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/08/01
دل تنهایم را بر می دارم
کوزه به دست . با کمی از نان بیات
می روم .
در همین جاده خیسی که شبش آمدم و
خیس شد از گریه من
نم زده کوچه تاریک مرا
نم نور! نم مهتاب قشنگ !
امشب در کوچه خود ماه گران را دیدم
که چه مستانه به قصد ابدی روشن شد
در زدم . در چوبی نه به سنگ بل به دست
در زدم واکن ای خالق من
طاووسی آمد بیرون از کلبه محروقه من .
بال گشود
رعشه انداخت به اندام تنم و چرا؟
این که کلبه من سوخته است خب مهم نیست
این که من هیچ ندارم که مهم نیست
لیک دل تنهای مرا زخم نزن!
غصه دارم تو نکن
گر خدا غصه دهد,صبر دهد,شوق دهد
تو که هستی که لبم می گیری از خنده تنهایی خویش
غزل را برده اند انگار!
غزل پیوسته می گفتند
و شعر روز!!!! تمام حرف من شعر است
تمام قصه ام نثر است
چرا عبرت نمی گیرند
کلامت اشتباه گشته ؟؟؟
تو را اینک نمی بینند !!!
محبت کو؟
وفا دارم, وفایت کو؟ انسان . !
شنبه: 01/08/1389
شعر نو دخترک تنها و ایمانش
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/01/31
ذهن یخ بسته خود را می سایم بر خاطره ای
من نمی دانم آن چیست !!
گرچه می دانم زین لحظه تاریک من است
که به ره روشن نور, می رود نرم و سبک
باد آمد . باران بارید
دختری در طوفان قصه ریختن موج گران را می گفت
باد آمد گلبرگ گلی را چید
و به آواز شقایق که در آن دوری سقف
له شد زیر پای باران, می خواند
دختر ماند و کبوترها , رفتند زیر درخت
دختر زیر باران رقصید
“ ای خدایی که بزرگی, بدرود
ای خدایی که عظیمی , یارم هستی
من دختر تو
من نهراسم زین جا از طوفان
قیامت شده بود!
همه رفتند دختر رفت, همه رفتند زیر سقفی
اما دختر,زیر باران می رفت با طوفان
کافه ویونا,باغ فردوس 1389/01/31
شعر نو
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/08/01
کجا باشد زنی, مردی, کجا رفتند
آه و سنت کو؟
دلم غمگین غمگین است
جسوران رفته اند انگار!
صداقت طرد گشته از دنیا
خداوندا نویدی ده
که کوران طعنه ام دادند
اگر بینم خدایم کو!
نمی دانند, نمی فهمند, خدا در قلب انسان است
خداوندا نجاتم ده
که می ترسم از این گمراهیِ تاریک
مرا می بینی و ماندم در این دنیا
مرا کی می بری یارم
که تنها گشته ام در بین این کوران!
شعر نو
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1389/08/13
خدایا آرزو دارم
و باد آمد, گریبان گیر
به دام ساحل تنها رها گشتم
در این طوفان عصر نو!
شب آمد, خدا گریید
کودک گفت : “ خداوندا, شبم تاریک تاریک است
دل ابری, فرو می ریزد از اندام سرخ شب, باران.
خدا گریید
و کودک باز می گفت : “ ندارم تا کسی بازی کند با من
چرا امشب هوا دلگیر دلگیر است
اگر می شد, به دنیا گفت: تمامش کن !
که من خستم ازین بی حرمتی ها, دل
چرا چشمان من خیس است؟
چرا هر شب نگاهم سوی آبادیست
آبادی, نا کجا آباد رویاهاست !
صدایم را به گوش مرغ شب, دادم
و صبح, چشمان من آرام, نمی گریم
ولی انگار خدا گرییده است, ای دل !
دلم , می پیچد از تنهایی مزمن
دلم, امشب هوای رفتن از کوی دارد
خدایا, خسته ام
زبانم, گنگ گشته خدا. لالم؟
چرا این دختر تنها شبش خیس است؟
چرا این دختر تنها زبانش لال گشته از سرمای تنهایی؟
چرا چشمان من غم دارد ای زیبا؟
مگر این نیست, تو هستی؟
اگر ماندم, برای توست
اگر شعرم کسی خواند گمان دارد
که من تنهام, که من بی کس ترین تنهام
ولی عشقم, اگر ماندم, به عهدم خالقم الله
اگر مرگم شده تنها کاشِ دنیایم
دلیل این است, که من آغوش گرمت را
به دنیاها نمی بخشم!
تو را می خواهمت الله .
اگر بیتاب بیتابم,تو را می خواهمت الله !
نجاتم ده که من می خواهمت الله!
شاعر الهه فاخته
پنج شنبه : 13/08/1389
شعر نو بازی رنگ ها و بوم رنگ
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1390/08/30
رنگ و رنگ .
بوم رنگ
بازی رنگ در رنگ
“ گاهی می کشی رنگی بر بوم
تصویر هر چه باشد تو نقاشی
بد باشد می کشی طرحی نو
تو خود سلطانی”.
رنگ و رنگ
بازی سایه و رنگ
سایه تک رنگ
هارمونی میله های زندانم تک نیست
تکرنگ می کند سرد احساس داغ مرا
گاهی می گذارد کلاهی بر سر, شنلی بر دوش
تا تمام حجم رنگ را پر کند از خود
اما من می دانم, همه می دانند
هویت رنگ نمی پذیرد پایان
من می دانم سبز, تکرنگ است
آبی, تکرنگ است
اما سبز, آبی نیست
سبز و قهوه ای گاه پررنگ, گاه کمرنگ
می شود,جنگل سبز
آسمان آبیست با رنگ سپید, آسمانیست
رنگ و رنگ, بازی رنگ
تکرنگ زیبا نیست
چون کبوتری مانده از جفت, سوا
در کوچ, خبری از تنهایی نیست
بی هراس, من دلم می خواهد پرواز کنم
بگذرم از جنگل, از دریا
آنجا, بالای ابرها از آنجا, آسمان ,همیشه یکیست
یکرنگ است اما تکرنگ نیست, بی وفا نیست
کاش می دانست آدم غافل, بدی. بی رنگ است!
تکی, تکرنگ
بوم نقاشی زیبا نیست با یک رنگ.
1390/08/30
شعر نو عارف و من و آغوش خدا
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
عارفی را دیدم
در بیابان, پای یک بوته خشک
می گفت : " سلام, بر تو ای ناز نگاه
نفست پر آگین
شمیم خنک سرد تو را باید
به خراباتی ببرم "
من که عاشق بودم, فهمیدم
ماجرای دل و معشوقه ماست!
بوته و عطر و نگاه
همگی توجیه نگاهند , بهانه ست!
از بوته به دل , از دیده به دریا
دل و دریا چه شود!
عاشقان,پاک ترین دل به معشوق زمانند
فتنه ها را باید شست
روح من در قفس است
میله ها را بکنم ؟
آه ! بالم , بالم که شکست
باشد عیب ندارد, من در آغوش خدا می گریم
پاهایم را بکنید
کور کنید چشمان مرا
درد, در درد غوطه ورم, باشد که شود صبح.
من در آغوش خدا می خوابم
شعر نو راز سکوت
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1390/11/17
سر کوچه دلواپسی کودکی دیدم
پای عریان می دوید
لب فرو بستم
آخر, من هم گیوه هایم پاره است
راز سکوت!!!!
آشفته شدم
لب فرو بستم
شدم در جوانی پیر ای همسفرم
می شمارم یک سکوت
می شمارم صد سکوت
راز این شعر را می شمارم محترم
مرحبا ای همسفرم
شاعر الهه فاخته
شعر نو آواز من
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1390/10/24
شعر آواز من است
شعر رنگی از قلب من است
چه زمستان سردی, نه؟
من به یک شعله گرم, می نازم
این شعله, قلب من است, قلب شیدای من است
تو نمی بینی قلب شیدای مرا
من با دیده ی من می نگرم
من وجودم زخمیست , خاطره دارم از سرما
چه زمستان عجیبی؟
دیشب باران بارید
ترسیدم از رعد
امروز سوز عجیبی آمد
شعر, رنگی از قلب من است
رنگ سرکشی احساس است
آه
در باور چشمان تو ای یار
من, اینجا, در سرما
یاد چشمان تو افتادم
گرچه خاموش ترین قلب جهان را داری
من احساس تو را می فهمم
شعر نو دروغ و لایق عشق خدا
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
1390/11/05
کسی گفت: معرفت شیره جان است
کسی گفت :
من در این بهبهه شهر شلوغ
دل به این تیکه قلبی دادم
که پر از معرفت است
که پر از عشق و وفاست
نه به این شعر که دستم خالیست
نه به طغیان دروغ
دل به دلدار زدم
بسته شدم در وادی دور
وادی دور کجاست!
من آکنده شدم از این خشم بزرگ
و فروخوردم دردی چه بزرگ!
وادی دور به خاکیست که هر ذره آن
رنگ زیبای تن یار شده ست
وادی دور همان شهر بزرگیست که معشوقه من
لب به لبخند گشود
از دوری او خسته شدم
از بی باوری پنجره ها خسته شدم
تا به کی سردی فصل ؟
حرف ناپاک لب پنجره هاست؟!
فاخته (نام علمی: Cuculus canorus)؛ که کوکوی معمولی یا کوکوی اروپایی نیز نامیده میشود
پرندهای از خانواده کوکو راسته کوانان است که در اروپا، آسیا، و آفریقا زندگی و مهاجرت میکند.فاخته رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچکتر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد
آواز فاخته نرم و حزنانگیز و شبیه کلمه «کو کو» است. این آواز اغلب در آغاز فصل بهار شنیده میشود. بیشتر مردم تصور میکنند که پرندهٔ ماده آواز میخواند ولی اینطور نیست زیرا برعکس، فاخته ماده نمیتواند آواز بخواند و پرندهٔ نر آواز میخواند. فاخته نر و ماده شبیه هم نیستند. رنگ فاخته نر مایل به خاکستری سیاه است، درحالی که پرندهٔ ماده پرهای خاکستری فاتح رنگ با لکههای سفید دارد.
فاخته را کبوتری می دانند که ذاتا صدای سوکی دارد . داستانش را شنیدم همان داستانی که می گفت عروسی یک نامادری بدجنس داشت و در زمستان گوله های برف را در صندوق جهیزیه اش گذاشت تا بهار تمام پارچه هایش بپوسند و نوعروس غمگین شود . عروسی که می خواهد یک زندگی بسازد با درد بزرگی روبه رو می شود اما اینها جبران دارد .
من گمان می کنم واقعیت چیز دیگریست
برای شنیدن صدایِ خدا
اول خودت را پیدا کن
من که هستم ؟
یک انسانم پر از دغدغه های زندگی، کوله باری بسته ام و هر چه در راهم میبینم در آن میگذارم ، هر چه کوله ام سنگینتر میشود ، زمین خوردنهایم با کوبش بیشتری خواهد بود، حاضر نیستم کوله ام را سبک کنم و دل بکنم از رویاها و آرزوهای دنیا روز به روز سنگینتر از قبل میشوم ، ناله میکنم و فریاد میزنم و . صدای خدا گم میشود در این لابه لا!
برای شنیدن صدای خدا، اول باید دست کشید
از ناله کردن، حرص خوردن ، حسرت کشیدن و فریاد زدن
برای شنیدن صدای خدا، اول باید خودم را پیدا کنم ، سکوت کنم و پنجره درونم را با دنیای بیرون قطع کنم، آرام شوم، این خداست . که مرا اجابت میکند!
گاه گاهی لازم است از همه چیز دست کشید و در آغوش خدا،آرام گرفت
مهربانتر از او نخواهی یافت !!
نمیگویم کل زندگیت این باشد
گاه گاهی دست بکش از دنیا، خلوتی پیدا کن ، با خدایت خلوت کند بامعرفت باش، آنچه به تو داده است را ببین و از ته دل شکرگزارش باش.
جانت سرشار از نور خداوند باشد عزیز دلم
یا حق
الهه فاخته
فکر میکنی هر چییی داد میزنی، خدا صداتو نمیشنوه؟
مطمئنی اونی که داری سرش داد میزنی خداست؟
خدایی که تصورش میکنی، خود تو هستی.!
میدونی چرا؟
چون داری داد میزنی الا و بلا باید اونی که تو میخوای بشه
دیدی بچه ها رو؟
گریه گریه مامان کرانچی فلفلی میخوام؟
مامانه دستشو میکشه میبره!!
شاید تو ندونی، بچه هم ندونه یا فکر کنه مادر، صداشو نمیشنوه!
اما اگر بدونی به فلفل آلرژی شدید داره چی؟ یا اگر بدونی اون روز تولدشه و مادرش میخواد سورپرایزش کنه و بچه با پفک سیر میشه، چی؟
حالا اون که مادره و بچه، عقلش به اندازه مادر نیست یا تو از حقاقیش خبر نداری و دخالت نمیکنی. حالا فکر میکنی مادر در سطح خداست؟ اما خدا از مادر هم بالاتره
ببین رفیق. اگر بتونی درست و غلط رو تشخیص بدی
اگر بتونی در نظرات و اعتقاداتت به قدرت مطلق، راسخ باشی
اگر بد نباشی، آدم خوبی باشی و باخوبی کردن روحت رو بزرگ کنی. هررررچی بخوای میشه
ببییین هرچیییی که محاله. میشه
اما وقتی درست و غلط رو نتونی تشخیص بدی
اما اگه فکر کنی خدا رو میتونی گول بزنی
اما وقتی چیزی میخوای که برات بده، یا ظرفیتشو نداری
خدا مجبور میشه دستتو بگیره و کشون کشون تو رو ازش دور کنه
حالا تو داد میزنی
چون خودت میخوای
رو پاهات بند نیستی
اما خدا داره تو رو کشون کشون میبره
عاشق ، از حال معشوقش خبر داره
خدا تعداد نفسهاتم میدونه چه برسه به صدااات.
بخودت بیا
خودتو بشناس. ایراداتت رو صفات بدت رو اصلاح کن
بد نباش. بدی نکن
شکر گزار که شدی، برای ادم های خوب دیگه هم دعا کن
جفتش باهم. دعا کن شکر بگو
بعدش بیا اینجا پیام بده
بگو دمت گرم. خدا حاجتمو داد. خدا مشکلم رو حل کرد
الهی که بشه اگه. اون اگه ها رو رعایت بکنی عزیز
به من، و به حرفم اعتماد بکن
من باید اینها رو بنویسم
یا حق
الهه فاخته
صدای تو را دوست دارم
با من حرف بزن , و باز در گوشم زمزمه کن تا جانم آرام بگیرد از زلالی صدای زیبایت !
من میخواهم , بشنوم , صدایت را .
و با تمام احساس , تو را در کنار خویش میخوانم!
کاش میشد صدای تو را بوسید !
با من حرف بزن , من صدای تو را دوست دارم
مِه میشوم در سکوت خویش , باران خواستن را به اینجا فرا میخوانم تا تو با ملودی صدایت , رنگین کمان هفت رنگ لحظه ی اکنون من شوی
صدای تو رنگین کمان واژه هاییست که از عمق دلت می آید !
صدای تو را دوست دارم , صدای تو بوی زندگی میدهد !
صدای تو , مرا در دریای آبی رنگ آرامش فرو میبرد و از هیچستانی رهایم میکند که رنگی از آوای تو ندارد !
این ملودی مانده در نگاه من , تکرار خواهد شد اگر صدایم کنی
اینبار فقط تو حرف بزن , من سکوت میکنم
و با صدای تو , آرام میگیرم . شاد میشوم . ذوق میکنم
تو . فقط حرف بزن . من با چشم هایم میشنوم . با گوشهایم میشنوم . تو فقط حرف بزن آرام زندگی ام !
یا حق
به قلم الهه فاخته